۲۱ رمضان شهادت امام علی(ع)
۲۱ رمضان شهادت امام علی(ع) تسلیت باد. در مورد شخصیت، حکومت و عدالت ایشان سخن های زیادی گفته شده است. به داستان های زیر توجه کنید:
مسیحی و زره علی(ع)
در زمان خلافت علی علیه السلام در کوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندی در نزد یک مرد مسیحی پیدا شد. علی او را به محضر قاضی برد و اقامه ی دعوی کرد که: «این زره از آن من است، نه آن را فروخته ام و نه به کسی بخشیده ام و اکنون آن را در نزد این مرد یافته ام». قاضی به مسیحی گفت: «خلیفه ادعای خود را اظهار کرد، تو چه می گویی؟ » او گفت: «این زره مال خود من است، و در عین حال گفته ی مقام خلافت را تکذیب نمی کنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد)».
قاضی رو کرد به علی و گفت: «تو مدعی هستی و این شخص منکر است، علیهذا بر تو است که شاهد بر مدعای خود بیاوری».
علی خندید و فرمود: «قاضی راست می گوید، اکنون می بایست که من شاهد بیاورم، ولی من شاهد ندارم».
قاضی روی این اصل که مدعی شاهد ندارد، به نفع مسیحی حکم کرد و او هم زره را برداشت و روان شد.
ولی مرد مسیحی که خود بهتر می دانست که زره مال کیست، پس از آنکه چند گامی پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت:«این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نیست، از نوع حکومت انبیاست» و اقرار کرد که زره از علی است.
طولی نکشید او را دیدند مسلمان شده و با شوق و ایمان در زیر پرچم علی در جنگ نهروان می جنگد.
منبع: داستان راستان، شهید مطهری، جلد اول. داستان ۱۴
مسلمان و کتابی
در آن ایام ، شهر کوفه مرکز ثقل حکومت اسلامی بود . در تمام قلمرو کشور وسیع اسلامی آن روز ، به استثناء قسمت شامات ، چشمها به آن شهر دوخته بود که ، چه فرمانی صادر میکند و چه تصمیمی میگیرد .
در خارج این شهر دو نفر ، یکی مسلمان و دیگری کتابی ( یهودی یا مسیحی یا زردشتی ) روزی در راه به هم برخورد کردند . مقصد یکدیگر را پرسیدند . معلوم شد که مسلمان به کوفه میرود ، و آن مرد کتابی درهمان نزدیکی ، جای دیگری را در نظر دارد که برود . توافق کردند که چون در مقداری از مسافرت راهشان یکی است باهم باشند و بایکدیگر مصاحبت کنند . راه مشترک ، با صمیمیت ، در ضمن صحبتها و مذاکرات مختلف طی شد . به سر دو راهی رسیدند ، مرد کتابی با کمال تعجب مشاهده کرد که رفیق مسلمانش از آن طرف که راه کوفه بود نرفت ، و از این طرف که او میرفت آمد .
پرسید : ” مگر تو نگفتی من میخواهم به کوفه بروم ؟ ” .
– ” چرا ” .
– ” پس چرا از این طرف میآئی ؟ راه کوفه که آن یکی است ” .
– ” میدانم ، میخواهم مقداری تورا مشایعت کنم . پیغمبر ما فرمود ” هرگاه دو نفر در یک راه بایکدیگر مصاحبت کنند ، حقی بریکدیگر پیدا میکنند ” . اکنون تو حقی بر من پیدا کردی . من به خاطر این حق که به گردن من داری میخواهم چند قدمی تو را مشایعت کنم . و البته بعد به راه خودم خواهم رفت ” .
– ” اوه ، پیغمبر شما که این چنین نفوذ و قدرتی در میان مردم پیدا کرد ، و باین سرعت دینش در جهان رائج شد ، حتما به واسطه همین اخلاق کریمهاش بوده ” .
تعجب و تحسین مرد کتابی در این هنگام به منتها درجه رسید ، که برایش معلوم شد ، این رفیق مسلمانش ، خلیفه وقت علی ابن ابیطالب ” ع ” بوده . طولی نکشید که همین مرد مسلمان شد ، و در شمار افراد مؤمن و فداکار اصحاب علی – علیهالسلام – قرار گرفت.
منبع کتاب: داستان راستان، جلداول، داستان ۸، مرتضی مطهری.